جدول جو
جدول جو

معنی نقاب برانداختن - جستجوی لغت در جدول جو

نقاب برانداختن(غُ فُ شُ تَ)
روی نمودن. رخ نمودن. نمایان شدن. پدیدار گشتن:
عروس حضرت قرآن نقاب آنگه براندازد
که دارالملک ایمان را مجرد بیند ازغوغا.
سنائی.
بدان نفس که برافرازد آن یتیم علم
بدان زمان که براندازد این عروس نقاب.
خاقانی.
، نقاب از روی کسی برگرفتن:
چون والهان ز جای بجستم دویده پیش
بگرفتمش کنار و برانداختم نقاب.
انوری (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(نُ / نِ / نَ دَ)
رأی زدن و صواب اندیشیدن:
حسابی که خاقان برانداختی
به فرمان او کار آن ساختی.
نظامی (از آنندراج) (ارمغان آصفی).
حسابی که باخود برانداختی
چنان نیست بازی غلط باختی.
نظامی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(غُ بَ وَ دَ)
نقاب انداختن از چیزی، آن را نمایان کردن. پرده از آن برگرفتن:
ای از پی آشوب ما از رخ نقاب انداخته
لعل تو سنگ سرزنش بر آفتاب انداخته.
خاقانی.
- نقاب انداختن بر چیزی، آن را پنهان کردن. مخفی کردن. پوشاندن
لغت نامه دهخدا